معنی علامت مفعولی

لغت نامه دهخدا

مفعولی

مفعولی. [م َ](حامص) کرده شدگی.(ناظم الاطباء). مفعول بودن. حالت و چگونگی مفعول. انجام شدگی:
تواند فاعل مجبور نادان
که مفعولی کند دانا مخیر.
ناصرخسرو(دیوان چ تقوی ص 183).
مفعولی مفعول بدان فعل است که فاعل بدو رسد.(جامع الحکمتین ص 188).
- حالت مفعولی،(اصطلاح دستور) آن است که اسم مفعول یا متمم واقع شود و مفعول یا متمم آن است که معنی فعل را تمام کند.(دستور پنج استاد ج 1 ص 36).
- صفت مفعولی. رجوع به صفت شود. || مخنثی. امردی.


علامت

علامت. [ع َ م َ] (ع اِ) علامه. نشان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، عَلام، علامات. و در تداول فارسی زبانان به علائم (علایم) نیز جمع بسته شود. || نشانی که در راه برای رهنمونی برپا سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || داغ. (ناظم الاطباء). نشان. || حد فاصل میان دو زمین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || علم و رایت. (ناظم الاطباء). درفش. (لغت فرس اسدی): حسن فرمود تا علامت بزرگ را پیش تر بردند. (تاریخ بیهقی ص 39). من بجای خود بایستادم، ابوالفضل و علامت وچتر سلطان پیش آمد. (تاریخ بیهقی ص 166). امیر علامت را میفرمود تا پیشتر می بردند. (تاریخ بیهقی ص 113). سرهنگان را خلعت دادند و علامت. (تاریخ بیهقی ص 401).
در جنگ و در سفر زد و سایه جدا مباد
از سایه ٔ علامت و از سایه ٔ همای.
فرخی.
|| صلیب مانندی که بر چوب یا آهن افقی آن از سوی پائین شالهای ترمه آویزند و از سوی زبر لاله وتندیس هائی از مرغ و جز آن نصب کنند. و در میانه زبانه ای از فلز طویل دارد و بر نوک آن فلز، پر یا گلوله ای از شیشه ٔ الوان نصب کنند، و این زبانه های فلزی که به «تیغ» مشهور است سه یا پنج باشد. و در مراسم عزاداری محرم پیشاپیش دسته ها به حرکت آرند، و حامل آن را «علامت کش » گویند.


نعت مفعولی

نعت مفعولی. [ن َ ت ِ م َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به صفت و رجوع به اسم مفعول شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

مفعولی

در تازی نیامده پوییدگی، ویفتکی ‎ مفعول بودن انجام شدگی: } مفعولی مفعول بدان فعل است که فاعل بدو رسد. . . { (جامع الحکمتین. 188) یا حالت مفعولی. آنست که اسم مفعول یا متمم واقع شود و مفعول (متمم) آنست که معنی فعل را تمام کند (قبفهی ‎36:1)، از بین رفته.


علامت

(اسم) نشان نشانی. توضیح در فارسی زبانان به علایم (علائم) جمع بسته شود، نشانی که در راه برای رهنمونی بر پا سازند، داغ کی، حد فاصل میان دو زمین، علم رایت درفش (سپاهیان)، صلیب مانندی که بر چوب یا آهن افقی آن از سوی پایین شالهای ترمه آویزند و از سوی بالا لاله ها و تندیسهایی از مرغ و جز آن نصب کنند و در میانه زبانه ای از فلز طویل دارد و بر نوک آن فلز پر یا گلوله ای از شیشه الوان نصب کنند و تعداد این زبانه ها (که تیغ نام دارند) 3 تا 5 است و در مراسم عزا داری محرم علامت را پیشاپیش دسته ها به حرکت آورند و حامل آن را علامت کش می نامند جمع: علامات. یا علامت گرداننده. نشانه ای که جلو نوتها واقع می شود و صدای آن ها را تغییر دهد و معمول ترین آن ها ازین قرار است: دیز: بمل بکار. نشان، نشانی که در راه برای رهنمونی بر پا سازند

فارسی به عربی

مفعولی

اتهامی

فرهنگ عمید

علامت

نشان، نشانی،
آنچه برای راهنمایی در جایی نصب می‌کنند،
[قدیمی] علم، رایت، درفش: در جنگ و در سفر ز دو سایه جدا مباد / از سایهٴ علامت و از سایهٴ همای (فرخی: ۳۹۱)،
وسیله‌ای شامل یک قطعه چوب یا فلز افقی با میله‌ها و پره‌هایی که به‌صورت عمودی در بالای آن وصل شده و در مراسم عزاداری عاشورا آن را بر دوش حمل می‌کنند،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

علامت

نشانه

مترادف و متضاد زبان فارسی

علامت

آیت، آیه، نشان، نشانه، نمود، نمودار، انگ، داغ، شاخص، شاخصه، رایت، علم، اشاره

فارسی به ایتالیایی

علامت

marca

segno

insegna

sigla

معادل ابجد

علامت مفعولی

777

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری